راسخي لنگرودي

ساخت وبلاگ
خانه'>خانه‌ای دور از خانهاحمد راسخی لنگرودیروزنامه اطلاعات- چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۱پاتوق و پاتوق‌نشینی در ایران«پاتوق» واژه‌ای است که بیشتر در زبان عامیانه به کار می‌رود و در اصل به معنی محل تجمع است. به هر نوع گرد هم‌آمدنی در فضاهای محدودی از شهر، پاتوق می‌گویند، البته با کارکردهای متفاوت، بسته به طبقه اجتماعی‌ای که در آن قرار دارد. از گذراندن اوقات فراغت و بحث و گفتگو و کسب خبر گرفته تا محلی برای پیدا کردن کار و انجام معاملات و دادوستدهای روزانه را می‌توان از کارکردهای متنوع پاتوق برشمرد. «پاتوق» مرکب است از «پا»ی فارسی به معنای محل و جای، و «توق» ترکی به معنای نیزه و رأیت. تعریف «توق» در لغتنامه دهخدا چنین است: «نیزه کوتاهی است که دُم اسب بر سر آن بندند و بر فرازش گویی زرین آویزند و پیشاپیش حکام و سرداران برند» و پاتوق را چنین معنی کرده است: «محل عادی اجتماعات لوطیان». فرهنگ فارسی عمید می‌گوید: «پای عَلَم، جایی که پرچم را نصب کنند و گروهی در آن جمع شوند. جایی که در ساعت‌های معین عده‌ای در آنجا جمع شوند.» در بیانی دیگر «پاتوق موقعیتی است که در آن عده‌ای از افراد به ‌طور آزادانه جمع‌ شده و برخلاف کارهای روزانه‌شان که به عنوان وظیفه و شغل بدان مشغول بوده‌اند، به فعالیت‌هایی می‌پردازند که از روی علاقۀ آنها بوده و کمتر تناسبی با وظایف شغلی‌شان دارد.»۱امروزه با کوچک شدن فضای زندگی، ضرورت وجود پاتوق‌ها را در نظام شهری بیشتر می‌توان درک کرد. پاتوق‌ها در جامعه شهری بنا بر نظر جامعه‌شناس آمریکایی «ری اولدنبرگ» نقش مکان‌های سوم را برای شهروندان ایفا می‌کنند. بدین معنا که نه خانه شخصی قلمداد می‌شود که حکم مکان اول را پیدا کند و نه محل کار است که در حکم مکان دوم به شمار آید. مکانی است برای پن راسخي لنگرودي...
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 28 اسفند 1401 ساعت: 12:43

دوست شاعري كه در سراسر عمر به كتاب وابسته و دلبسته بود در اواخر عمر به علت شدت بيماريِ ديابت به تدريج بينايي خود را از دست داد و شوربختانه از نعمت ‌خواندن محروم شد؛ همان نعمتي كه به گفته‌ خود طي چند دهه همه‌ لذت و دلگرمي زندگي‌اش را تشكيل مي‌داد. يك روز براي عيادت و گپ و گفت به خانه‌اش رفتم. آن روز برحسب اتفاق يكي از روزهاي «هفته كتاب» بوددوست شاعري كه در سراسر عمر به كتاب وابسته و دلبسته بود در اواخر عمر به علت شدت بيماريِ ديابت به تدريج بينايي خود را از دست داد و شوربختانه از نعمت ‌خواندن محروم شد؛ همان نعمتي كه به گفته‌ خود طي چند دهه همه‌ لذت و دلگرمي زندگي‌اش را تشكيل مي‌داد. يك روز براي عيادت و گپ و گفت به خانه‌اش رفتم. آن روز برحسب اتفاق يكي از روزهاي «هفته كتاب» بود. يگر آن شادابي هميشگي را نداشت. فروافسرده و دلريش در زاويه‌اي از كتابخانه‌اش نشسته بود و پيوسته شكايت و فغان مي‌كرد. براي آرامشِ روح، كتابي در دست گرفته بود و با صدايي دلخراش خطاب به نگارنده مي‌گفت: «تا چندي پيش مي‌ديدم و حالا نمي‌بينم. چندي پيش كتاب مي‌خواندم و حالا ديگر قادر به خواندن نيستم. مگر مي‌توان بدون اين (اشاره به كتاب) زيست و بدون مطالعه روز را شب كرد». از گفته‌هاي ديگر اوست: «چشمي كه سطر نبيند بهتر است به خواب رود. خواب نرفتن و سطري نديدن يعني مرگ»! به ياد عبارت نغز ابراهيم بن ادهم افتادم كه «هيچ چيز بر من سخت‌تر از مفارقت كتاب نبود؛ كه فرمودند: مطالعه مكن.» آن دوست همچنان تلواسه جانكاه «بي‌كتابي» سرداد و پيوسته از خداوند آرزوي مرگ خود را مي‌كرد؛ تا اين كه شبي از شب‌هاي پاييز 87 چنان‌كه خود خواسته بود مرگ را لبيك اجابت گفت و براي هميشه دست از سايش كتاب نيز شست.آن شاعرِ زنده‌ياد همچنين در نوبتي راسخي لنگرودي...
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 94 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 21:01